ائل‌آی خانمائل‌آی خانم، تا این لحظه: 18 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره
سویل‌آی خانمسویل‌آی خانم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
ایشیل‌آیایشیل‌آی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

یه آسمون با سه تا ماه

شیرین کاری‌های سویل‌آی خانم (35) زبل‌بازی!

تازگیا، سویل‌آی خانم وقتی گوشی منو برمی‌داره و مشغول سرک کشیدن به همه‌جاش می‌شه و حتی زنگی و اس‌ام‌اس اشتباهی‌ای و انواع و اقسام مزاحمتا برای مردم ( ) واسه‌ش معنی و مفهوم خاصی نداره، موقعی که می‌رم بالای سرش که ببینم چی‌کار داره می‌کنه، فوراً از تمام صفحات (البته صفحاتی که در دسترسش هست) می‌آد بیرون و با جدیت و قیافه‌ی حق به جانب (و با لهجه‌ی خاص خودش) می‌گه: « پـــــو رو ... بیبینم» یعنی کاری نمی‌کنم؛ گوشی رو ازم نگیر ...
28 مرداد 1393

اوقات فراغت تابستانی ائل‌آی خانم!

ائل‌آی خانم رو برای این‌که تابستونه و حوصله‌ش سر نره، توی یه کلاس ثبت نام کردم. بعد از جلسه اول کلاسش که برگشته بود خونه، خیلی ذوق‌زده و خوش‌حال، اومد و به من گفت: «مامان! آخر این کلاسا قراره منو ببرن مالزی!»   این هفته که عروسی دعوت بودیم و مهمان هم داشتیم، (چون دلش نمی‌خواست بره کلاس) گفت: «مامان! من دیگه نمی‌خوام برم مالزی!!!»     توضیح مختصر این‌که: این کلاسا قراره که توی سیزده ترم برگزار بشن و در انتها اگر بچّه‌ها سرعت عمل مناسبی داشته باشن، قراره که توی مسابقاتش شرکت کنن و برنده‌ها رو برای رقابت‌های جهانی که ...
19 مرداد 1393

شیرین کاری‌های سویل‌آی خانم (34) یک تجربه! و یک خاطره!

برای این‌که بچّه‌ها عادت کنن که الکی گریه نکنن؛ به جای این‌که به اون‌ها بگم «گریه نکن» (به ائل‌آی ) می‌گفتم: «برو توی اتاق گریه کن و هروقت گریه‌ت تموم شد بیا!» با سویل‌آی هم همین رفتار رو دارم. یعنی وقتی می‌خواد گریه کنه (البته وقتی بهونه‌گیری الکی می‌کنه!) بهش می‌گم: «برو توی اتاق، هرچقدر دلت می‌خواد گریه کن، وقتی گریه‌ت تموم شد بیا!» تازگیا، همون لحظه گریه‌شو قطع می‌کنه و می‌گه: «اِیِّه . . . دَئوم نُه» یعنی گریه تموم شد! ...
19 مرداد 1393

شیرین کاری‌های سویل‌آی خانم (33) امان از تقلید!

دیشب، بابا برای ائل‌آی و سویل‌آی شلیل آورد تا بخورن. چند تا شلیل رو قاچ کرد و گذاشت توی پیش‌دستی جلوی بچّه‌ها. ائل‌آی یه قاچ برداشت و خورد و بلافاصله گفت: «مامان! این تلخه!» سویل‌آی هم که سرِ پا، یه قاچ برداشته بود و داشت می‌خورد، یه نگاهی به ائل‌آی کرد و به من گفت: «مامان! تَه.هِل» یعنی تلخه! بابا به سویل‌آی گفت: «خُب بده من بخورم!» سویل‌آی دستی رو که قاچ شلیل توش بود کشید عقب و گفت: «نه! باحّار ِم» یعنی بخورم! ...
19 مرداد 1393

سلام به همه؛ ما برگشتیم (البته امیدوارم) D:

مدت طولانی بود که درگیر بودم و مشکلات مختلف از جمله اختلالات مبین‌نت و خراب شدن ماوسم (که حتی فرصت خرید رفتن هم نداشتم) .... و هم‌چنین مسائلی که یه مادر با دختر کوچولوی دو ساله‌ش، توی دوسالگی می‌تونه باهاشون درگیر باشه، باعث این وقفه طولانی بودن. از دوستان عزیزم هم که توی این مدت نگرانم شدن و برام پیغام گذاشتن، هم سپاس‌گزارم و هم براشون آرزوی سلامتی و موفقیت و توی این ماه رمضونیه قبول طاعات دارم. ان‌شاءالله که دیگه از این وقفه‌ها برام پیش نیاد. و از اون‌جایی که وبلاگ دخترای من حکم دفترچه خاطرات داره، من سعی می‌کنم تا جایی که امکان داره، مطالبم رو به ترتیبی که اتفاق افتادن وارد ...
1 مرداد 1393

پیشونی‌سفیدهای دوست داشتنی D:

در سفر علمی که برای اکتشافات سویل‌آی و منور شدن چشماش به حقایق و واقعیات زندگی داشتیم، این موجودات خوشگل و آروم رو پیدا کردیم و می‌بینین دیگه   ادامه هم داره بهتره که ببینین اگه نکته‌ی عکس رو متوجه شدین تعجب نکنین؛ می‌تونین به من بگین و با هم بخندیم   ...
1 مرداد 1393
1